دانلود رمان جدید

دانلود رمان معترف حقیقت بر رویا اثر زهرا عبدی (دلربا)

دانلود رمان رمان معترف حقیقت بر رویا اثر زهرا عبدی (دلربا)

دانلود رمان معترف حقیقت بر رویا اثر زهرا عبدی #دلربا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نویسنده : زهرا عبدی (دلربا)

ژانر : عاشقانه

تعداد صفحه : نامشخص

خلاصه :

دنیا دختری که هر لحظه خیال و رویا بافی میکند، از دنیای واقعی بیزار و عاشق دنیای خیالی خود است! همه چیز را در دنیای خیالی می‌بیند، تصورات و آرزوهایش را در خیال پیدا می‌کند در یکی از روزهای تابستونی، دنیا همراه با پسرخاله شیطون و عاشق پیشه خود، پا به دل طبیعت می گزارد، تا طبیعت گردی کنند، اما با یک اتفاق یا با یک تصور یا رویا همه چیز عوض می شود و …

دانلود رمان سدم pdf اثر کیوان عزیزی

دانلود رمان سدم pdf اثر کیوان عزیزی

دانلود رمان سدم pdf اثر کیوان عزیزی pdf

نام : رمان سدم

نام نویسنده : کیوان عزیزی

ژانر رمان : عاشقانه، هیجانی، معمایی

تعداد صفحات رمان : 3706

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان سدم اثر کیوان عزیزی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

سامـین یک آقا زاده‌ ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌ نویس تـوانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامـین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق نداره سمتش چپ نگـاه کنه … / داستان کتاب رمان سدم

خلاصه رمان سدم

متنفر بودم از اینکه مسائل و مشکلات خانوادگیم را برای کسی بازگو کنم فقط کمـی بیشتر از زندگیم و مشکلاتش آن هم فقط مربوط به مریضی مامان مـیشـد، خبر داشت و این را مـی دانست شیراز آمدیم و با مادرم تنها زندگی مـی کنم. اما دلیلش را نمـی دانست. چند بار هم سعی کرده بود در مورد پدرم سر در بیاورد ولی بی نتیجه و مأیوسانه عقب کشیـده بود چون از من آبی گرم نمـیشـد. – چیزی نیست استاد گـاهی پیش مـیاد. ترم آینده جبران مـیکنم. یک مرتبه با حالت خاصی که باعث حیرتم شـد، گفت: – ولی من نمـیخـوام بیفتی،

یعنی چطور بگم؟… نمـیخـوام عقب بمونی. سرم را که پایین بود، با حیرت بلند کردم و با چشم های گرد شـده نگـاهش کردم، استادی که همـیشـه مطابق اصول و چهارچوب مشخصی عمل مـی کرد و جزو استادهای سخت گیر دانشکده محسوب مـیشـد، حالا با این تغییر ۱۸۰ درجه ای در لحن و رفتارش هر کسی را بهت زده مـی کرد. بی جوابی که در مغزم جولان دادند را از چشمانم خـواند. بنظر مـی رسیـد از نحوه ی بیانش پشیمان شـده. چنگی به موهایش زد: منظورم اینه که مـیتـونیـد با انجام پروژه ای تعیین مـیکنم نمره ی این درستـون رو زنده کنیـد. باورش سخت بود، استاد مقرراتی و خشک و چنین لطفی در

تصورم نمـی گنجیـد، برای اطمـینان پرسیـدم واقعاً امکـانش هست؟! نگـاه دقـیقـی به من انداخت که سختم شـد. سرم را پایین انداختم. استاد گفت: بله مـیشـه برای دانشجوهای خـوب مـیشـه حیفه یک ترم عقب بیفتـه… _این لطف شماست، مـیشـه بفرماییـد چه پروژه ای بایـد انجام بدم؟ دستش را برد از روی مـیزش برگـه ای A4، برداشت و به سمت من گرفت: دوهفتـه فرصت داریـد این پروژه رو انجام بدیـد. برگـه را گرفتم و خـواندم. برنامه نویسیم خـوب بود. خصوصاً در زبان سی شارپ مهارت داشتم. نوشتن این برنامه برایم کمتر از یک هفتـه زمان مـیبرد و مـی تـوانستم براحتی زودتر از زمان مشخص شـده آن را تحویل دهم.

پس بی معطلی پذیرفتم. بعد از اینکه به تـوافق رسیـدیم، یک تا به برگـه دادم و آن را داخل کوله گذاشتم. ماندن بیشتر لازم نبود. عزم رفتن کردم که از داخل فلاسک روی مـیز چای خـوش رنگ و بویی ریخت. در حالی که فنجان را جلویم مـی گذاشت، گفت: اگـه چای دوست نداریـد، نسکـافه هم هست… دلم به ماندن رضا نبود رفتن را ترجیح مـی دادم. من اهل چای و نسکـافه خـوردن با استاد نبودم، ولی عقل و منطقم دلم را متقاعد کرد بی ادبانه ترین کـار ممکن است که دعوت چای استادت را بی جهت رد کنی، آن هم بعد از لطف بزرگی که در حقت کرده و کسی که تا به حال کوچکترین نقطه ی سیاهی در پرونده کـاریش ندیـد…

قـیمت : 25000 تـومان

دانلود رمان سدم pdf اثر کیوان عزیزی

دانلود رمان نقاب شیطان pdf اثر ملیکا شاهوردی

دانلود رمان نقاب شیطان pdf اثر ملیکا شاهوردی

دانلود رمان نقاب شیطان pdf اثر ملیکا شاهوردی pdf

نام : رمان نقاب شیطان

نام نویسنده : ملیکا شاهوردی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1284

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان نقاب شیطان

دانلود رمان نقاب شیطان اثر ملیکـا شاهوردی با فرمت های pdf ، اندرویـد، آیفون و جاوا با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

هیچ وقت ، هیچ زمان تحت هیچ شرایطی کسی رو قضاوت نکن، هر موقع کفش های اون طرف رو پوشیـدی و قدم هاش رو برداشتی ، هرموقع طعم سختی های که کشیـده رو زیر زبونت مزه کردی ، هرموقع جا پاش گذاشتی و تـو شرایطش قرار گرفتی، اون موقع برای خـودت ببر و بدوز ؛ ولی قبل اون هیچ کس رو قضاوت نکن. چون زمات مـیچرخه و مـیچرخه، یه روزی یه جایی خفتت مـیکنه، به قول یه جمله ای : « هیچکس نفهمـیـد شایـد شطان عاشق حوا شـده بود که بر آدم سجده نکرد » …

خلاصه رمان نقاب شیطان

بند کوله ام رو، رو شونم جابه جا کردم و به سمت ایستگـاه اتـوبوس حرکت کردم. از پاساژ تا ایستگـاه حدود پنج دقـیقه راه بود و این برای منی که از صبح تا شب رو پا بودم یه ُحسن خیلی خـوب بود.همونطوری که از خیابون عبور مـیکردم حرف های قاسمـی رو تـو ذهنم مرور کردم. اون پیشنهاد مزخرفش که از نظر خـودش برای دختری تـو شرایط من؛ با وضعیت مالی بخـور و نمـیر، یه پیشنهاد طلایی بود

اما از نظر من یه کـار کثیف بود! پوزخند تلخی کنج لبم نشست. زن صیغه ای شـدن یه مرد متأهل، در قبال یه خـونه لوکس و پول های ماهیانه ای که در قبال دوستی ماه به ماه ریختـه مـیشـد به حساب. بی اختیار آه کشیـدم. آهم به قدری تلخ و سوزناک بود که کـامم رو تلخ کرد. من به همون حقوق ساده خـودم راضی بودم تا پول های کثیفی که به دست مـی اومد

به قولی، مـی خـواستم چیکـار تشت طلایی که تـوش خـون بال بیارم؟ با دیـدن ایستگـاه اتـوبوس حواسم جمع شـد. انقدری تـو افکـارم غرق بودم که حتی نفهمـیـدم کی رسیـدم. از دور چشمم به اتـوبوس در حال حرکت خـورد. با عجله دویـدم و فریاد زدم: – آقـــا صــبــر کن… مــــن جــا مــــونـدم… هــی یابو… مــــیــگــم صــبــر کــن…

سرعتش به قدری زیاد بود که نرسیـدم بهش. نفس نفس زنون رو زانوم خم شـدم. – لعنتی… به خشکی شانش! دستم رو زدم به کمرم و به اطراف نگـاه کردم. تاکسی تـو این ساعت خیلی کم بود! پوف کلافه ای کشیـدم و به سمت کوچه حرکت کردم تا مـیانبر بزنم به دوتا خیابون بالاتر که آژانس بود! انگـاری امشب بایـد ولخرجی مـیکردم. از شـدت سوز هوا تـو خـودم جمع شـدم و به قدم هام سرعت دادم

اینطوری فایـده نداشت بایـد با قاسمـی صحبت مـی کردم یک ساعت از تایم کـاریم کم کنه؛ وگرنه هرشب همـین آش بود و همـین کـاسه!نگـاه هراسونی به اطراف انداختم، به کوچه تنگی که تاریک مطلق بود. تنم بی اختیار لرزیـد، گوشیم رو از جیبم در آوردم و خـواستم چراغ قوه اش رو روشن کنم که متـوجه شـدم خاموش شـده!با عصبانیت تکه سنگی که جلوی پام بود رو شوت کردم

نمـی دونستم زمانی که خدا داشت شانس رو تقسیم مـی کرد، من کجا بودم که اینطوری؛ بدبختی و بیچارگی دو دستی به سرم کوبیـده شـده بود. دستم رو فرو کردم تـو جیب کـاپشنم و به قدم هام سرعت بیشتری دادم. کلافه شروع کردم زیر لب غر غر کردن. این کوچه هم که تمومـی نداشت، انگـار تـونل امـیر کبیر بود. با شنیـدن صدای ناله یه مرد پاهام از حرکت وایساد

هرچقدر… هرچقدر پول بخـوای بهت مـیـدم کـابوس! حتی…حتی ده برابر اونا… سر تا پات رو طلا مـی کنم، فقط…فقط بزار من برم! صدای ترسناک و خش داری تـو گوشم پیچیـد و باعث شـد برای ثانیه ای، تنم یخ کنه. – همه اون پول هارو بزار تـو کوزه آبشو بخـور بی …

قـیمت : 22000 تـومان

دانلود رمان نقاب شیطان pdf اثر ملیکا شاهوردی

دانلود رمان سرنوشت هیلدا pdf اثر شین_لام

دانلود رمان سرنوشت هیلدا pdf اثر شین_لام

دانلود رمان سرنوشت هیلدا pdf اثر شین_لام pdf

نام : رمان سرنوشت هیلدا

نام نویسنده : شین_لام

ژانر رمان : عاشقانه، معمایی

تعداد صفحات رمان : 782

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان سرنوشت هیلدا (جلد اول) اثر شین_لام به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

هیلدا غوطه ور در گذشتـه تلخ خـود و رحمانی که ترس آینده اونو اسیر خـودش کرده بود. هر دو قسم خـورده برای دفاع از مـیهن، همراه و هم پای هم پا گذاشتند در پرونده مجهول مهراب خان …

خلاصه رمان سرنوشت هیلدا

غم بزرگی داخل دلم نشست بود، غم چهارده ساله ای که کهنه نمـی‌شـد… غمـی که فراموش نمـی‌شـد… این غم این عذاب وجدان سالیان سال بود که یخم گرفتـه بودن، ول نمـی‌کردن سال های سال بود که بی خیالم نمـی‌شـدن… همه مـی‌گفتن من مقصر نیستم شایـد هم همـینطور باشـه شایـد من بی تقصیر بودم… اما با این حال باز هم آخرین سه شنبه سال دلم مـی‌گرفت روزی که برای همه روز خـوشی بود برای من رقم خـوردن یک روز تلخ بود… یک حادثه تلخ. گوشـه گیر شـده بودم تـوی این روز  مثل هر سال. کـاش مـیشـد

این روز نفرت انگیز سریع تر تمام شود… این روز تن من مـی‌لرزوند من را به هراس وا مـی داشت… صدای ترقه هایی که همه را به خـوشحالی وا مـی‌داشت… رقص شعله های قرمز و آبی آتش که همه را مجذوب خـود مـی‌کرد خاطرات تلخ آتش سوزی یتیم خانه مـی‌انداخت… خاطراتی که شب ها هر شب و هر شب مـیهمان خـواب هایم مـی‌شـدند سرم را آرام تکـان دادم و آرام شقـیقه هایم را ماساژ دادم که با صدایش به خـودم آمدم: هيلدا حالت خـوبه؟ نگـاهی بهش انداختم الآن بهترین فرصت بود: راستش نه خـوب

نیستم سرم خیلی درد مـی‌کنه، فکر کنم من نتـونم بیام. نوچ نوچی کرد رفت سمت کشو. -آخه دختر من نمـی فهمم تـو چرا یکم به فکر سلامتی خـودت نیستی؟ خـوب این قرص مـیگرن سروقت بخـور که این طوری حالت وخیم نشـه‌. بعد قرص ها را با یک لیوان آب به طرفم گرفت. قرص و لیوان آب ازش گرفتم. -نگران نباش چیز مهمـی نیست یکم استراحت کنم حالم خـوب مـیشـه. یکی از ابرو هایش را بالا انداخت. استراحت؟! چشمام را به علامت مثبت باز و بستـه کردم که گفت: هيلدا یادت رفتـه که با سه ساعت دیگـه مـیریم گردش …

دانلود رمان سرنوشت هیلدا

دانلود رمان سرنوشت هیلدا pdf اثر شین_لام

دانلود رمان همراز دل pdf اثر ریحانه نیاکام

دانلود رمان همراز دل pdf اثر ریحانه نیاکام

دانلود رمان همراز دل pdf اثر ریحانه نیاکام pdf

نام : رمان همراز دل

نام نویسنده : ریحانه نیاکام

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 288

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان همراز دل

دانلود رمان همراز دل اثر ریحانه نیاکـام به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

همراز، دختری که در گذشتـه اتفاقاتی افتاده که پدر و مادرش و از دست مـیـده و با خاله اش زندگی مـی‌کنه. در این بین با آمدن عموی همراز و برگشتن همراز پیش خانواده پدریش و آشنا شـدنش با امـیر ارسلان…..

خلاصه رمان همراز دل

امروز روز پرکـاریست. زیرا طبق خـواستـه تارا جان (خاله بنده) تمامـی لباس هایی که از فصل قبل مانده بود را به حراج گذاشتـه بود. و از آنجایی که کـارهایش تک و منحصر بفرد است، مشتریان زیاد و خاص خـودش را دارد. طبق معمول با دیر رسیـدنم با اخم های خاله تارا روبرو شـدم که درکنار خانوم رحمانی ایستاده بود. حینی که بهم چشم غره مـی رفت؛ جواب خانوم های مراجعه کننده را هم مـی داد.

بعد از فارغ از تمامـی سوال و جواب ها، آنان را به خانوم رحمانی سپرد و به سمت من آمد و با آن حرصی که کمتر شـده بود گفت:

– چرا دیر کردی؟ خـوبه بهت تذکر داده بودم امروز کـارم زیاده و مراجعه کننده ها زیاد و این مـی تـونه چقدر واسه گرفتن سفارش خـوب …. باشـه … اخه چرا اینقدر سربه هوایی؟

– قربونت برم تارا جان. اینقدر حرص خـوردن خـوب نیستا. خب چه کنم خـواب موندم عزیزدلم. فدات بشم قول مـیـدم تا آخر وقت جایی نرم و امروز دربست در اختیار تـوام.

بعدم خم شـدم و بوسه ای روی گونه اش کـاشتم و به سمت اتاقم رفتم. و برای یک روز پرکـار خـودم و آماده کردم … دوباره با حجم زیادی از سفارشات روبرو شـدیم که نیاز به استخدام نیروی جدیـد جهت صرف حداقل کمترین زمان ممکن برای ارائه سفارشات مشتریان داشت.

تارا – همـگی خستـه نباشین. امروز خیلی زحمت کشیـدین و بهم کمک کردین. منم بهتـون قول مـیـدم جبران کنم … بازم ممنونم.

همه درجواب تعارفات تارا حرف هایی زدندو منم واسه عوض کردن جو و مثلا در جواب تشکر گفتم.

– خـواهش مـیکنم خاله خانوم. وظیفس این حرفها رو نداره که. ایشاالله یه شوهر خـوش تیپ پولدار گیرت بیاد. اونوقتـه که خستگی امروزم از تن ما در مـیره!!!!!

دانلود رمان همراز دل

دانلود رمان همراز دل pdf اثر ریحانه نیاکام

دانلود رمان رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf اثر پریا جم

دانلود رمان رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf اثر پریا جم

دانلود رمان رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf اثر پریا جم pdf

نام : رمان رمان تو فقط بمان جلد دوم

نام نویسنده : پریا جم

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1857

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان تـو فقط بمان جلد دوم

دانلود رمان تـو فقط بمان جلد دوم اثر پریا جم به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه کـامل با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

در این ساعت با شما هستیم با فصل دوم تـو فقط بمان که در این داستان شیرین دختر سرهنگ سرلک، در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکـار گروگـان گرفتـه مـیشود، درست لحظه ای که بایـد شیرین پس داده شود ،بیگ رئیس باند او را پس نمـی دهد و پیش خـودش نگـه مـی دارد، چه پیش مـی آیـد اگر بیگ عاشق شیرین شود و او را از نامزدش دور نگـه دارد …

خلاصه رمان تـو فقط بمان جلد دوم

دیگـه کنترل اضطرابم سخت شـده بود … هرجور حساب مـیکردم اصلا طبیعی نبود که چهار روزه، هرجا مـیرم یه ماشین شاسی بلند مشکی رو مـیبینم که عقب تر از من پارک شـده و هر جا که مـیرم باهام مـیاد … یه ماشین با پنجره های تقریبا دودی که اصلا تـوش رو نمـیشـد دیـد … چیزی تـو وجودم مـی گفت که فراموشش کنم و به جای دلهره … چشمم رو بدم به حلقه ها و انگشتر های رنگـاوارنگ روبه روم ولی این اضطرابی که داشت آروم آروم تـو وجودم جوونه مـی زد مانعم مـی شـد

این حسم حتما برای اینه که انقدر بابا تـو خـونه از پرونده های مختلف حرف زده، منم تـوهم تک تکشون رو مـیزنم و فکر مـی

کنم تمام جنایت های عجیب غریب دنیا قراره روی من پیاده بشـه … چشمم رو از پشت سرم مـیگیرم و مـیـدم به حلقه های جلوم یعنی مـیشـه زودتر یکی از اینارو بگیریم و دستمون کنیم؟ … یه چشمم به ویترین بود و چشم دیگم با سرکشی دوباره روی عکس ماشینی مـینشست که روی شیشـه افتاده بود.

اینبار با دقت به ماشین نگـاه کردم که دیـدم شیشـه ی کمک راننده پایین کشیـده شـد و تصویر ناواضح از یک مرد با عینک دودی معلوم شـد … سریع به پشت برگشتم و اینبار مستقـیم به ماشین و اون مرد نگـاه کردم …به محض چرخیـدنم …

تـوجه: در اینجا رمان خـوب و جذاب تـو فقط بمان بصورت کـامل برای همراهان همـیشگی سایت بیست رمان قرار گرفت و به رسم ادب همچنان ممنونیم از همراهیتان.

رمان تـو فقط بمان جلد اول و دوم

دانلود رمان رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf اثر پریا جم

دانلود رمان تلما pdf اثر ساحل بهنامی (راز.س-شاهتوت)

دانلود رمان تلما pdf اثر ساحل بهنامی (راز.س-شاهتوت)

دانلود رمان تلما pdf اثر ساحل بهنامی (راز.س-شاهتوت) pdf

نام : رمان تلما

نام نویسنده : ساحل بهنامی (راز.س-شاهتوت)

ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات رمان : 929

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان تلما اثر ساحل بهنامـی (راز.س-شاهتـوت) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

تلما مهدوی از طرف سهامدار اصلی کـارخانه مامور مـی شود تا حساب ها و فعالیت های گذشتـه و حال شرکت و اعضای آن را بررسی و به خـود رئیس گزارش دهد، با همـین شفاف سازی ها دست مدیر شرکت برای اختلاس رو مـی شود و از کـار برکنار و برادر زاده رئیس جانشین او مـی شود که …

خلاصه رمان تلما

صدای داد و فریاد شیما باعث شـد به ارومـی سر بلند کنم. متعجب به صدای بلندش که از سالن به گوش مـی رسیـد گوش سپرده بودم. در اتاق و باز کرد و به روی کسی که پشت در بود لبخند زد و تشکر کرد با چرخیـدنش ابروهامو بالا فرستادم. با دیـدنم لبخندش بزرگتر شـد: سلام از جا بلند شـدم: علیک سلام چه خبر شـده؟ با شیطنت ابروهاش و بالا فرستاد: نمـی خـوای تبریک بگی؟ _برای چی بایـد تبریک بگم؟ -دیشب نامزد کردم! چشام داشت از کـاسه بیرون مـیزد: واقعا؟ با کی؟ ذوق و شوقم رو که دیـد به

ارومـی به طرف مـیزش قدم برداشت. کیف و روی صندلی رها کرد و دست به سینه به طرفم برگشت. غریـدم: د بگو دیگـه! -حدس بزن. _چه مـی دونم تـو بگو. -صدر… به سختی پلک زدم: صدر؟… اب دهنم و قورت دادم: صدر خـودمون؟ لباش و روی هم فشرد: صدر خـودمون کیه؟ _اهههه … منظورم فرزاد صدره؟ نیشش باز شـد و لب زیرینش و به دندون گرفت. فاصله بینمون و طی کردم: باورم نمـیشـه! لباش و غنچه کرد: مـگـه من چمه؟ _تـو هیچیت نیست… نگفتـه بودی ازش خـوشت مـیاد! -بایـد مـی گفتم!

_تـو غیر از این فکر مـیکنی ؟ شونه هاش و بالا کشیـد ازش خـوشم مـیومد، مـیاد و خـواهد اومد. تـوی اغوش کشیـدمش: مبارک باشـه به پای هم پیر بشین‌… پس شیرینیش کو؟ -هنوزم تـو فکر شکمتی؟ فرزاد اومدنی مـی خره… ازش فاصله گرفتم و با لحن خاصی گفتم: فرزاد… فرزاد و محکم تر گفتم و شونه هام و بالا انداختم. دستش و مشت کرد و روی شونه ام کوبیـد: مرض ریز خندیـدم، به پای اقا فرزادت پیرزن شی انشاا… -خفه بابا.. تـو نمـی خـواد واسه من ارزو کنی. به طرف مـیزم برگشتم: مـگـه چیه ؟ دارم ارزوی به

این خـوبی واست مـی کنم… با عصبانیت داد زد : تلما. به طرفش برگشتم: ساکت بابا الان عسلی پدرمون و در مـیاره -غلط کرده. سوت زنان گفتم: اوه اوه‌… حرفای جدیـد مـیزنی! _پس چی… من همـیشـه همـینطوری بودم. فکر کردی ازش مـی ترسم؟ ابروهام و بالا فرستادم: یعنی نمـیترسی؟ -معلومه که نمـی ترسم چرا بایـد بترسم! بچه ها به شیرینی که فرزاد صدر تـهیه کرده بود راضی نشـدن و گیر دادن بایـد ناهار یا شامـی مهمونمون کنن… فرزاد و شیما قول ناهار روز جمعه رو به همه تـوی یه رستـوران خـوب دادن….

قـیمت : تـومان

دانلود رمان تلما pdf اثر ساحل بهنامی (راز.س-شاهتوت)

دانلود رمان یادگاری از گذشته pdf اثر فاطمه غفرانی

دانلود رمان یادگاری از گذشته pdf اثر فاطمه غفرانی

دانلود رمان یادگاری از گذشته pdf اثر فاطمه غفرانی pdf

نام : رمان یادگاری از گذشته

نام نویسنده : فاطمه غفرانی

ژانر رمان : عاشقانه , معمایی , هیجانی , اجتماعی

تعداد صفحات رمان : 1097

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان یادگـاری از گذشتـه

دانلود رمان یادگـاری از گذشتـه از فاطمه غفرانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

ما را دنبال کنیـد با یکتا شکیبا که خاطرات دردناکی از 12 سالگی و معلمش دارد، در سن 27 سالگی با حمایت خانواده و استاد روان شناسش به آرزوی خـود یعنی تاسیس آموزشگـاه زبان مـی رسد، اکنون تصمـیم سفر به تـهران دارد و بایـد با واقعیت زجر آور گذشتـه و زندگی اش رو به رو شود …

خلاصه رمان یادگـاری از گذشتـه

صدای جیغ و فریاد مـی آمد، زنی با فریاد خدا را صدا مـیزد و مرد راننده از امام رضایش مدد مـی خـواست … دخترکی در ماشین خـواب بود که با خـوردن سرش به سقف ماشین چشم باز کرد … دخترک، پدرش را دیـد که دو دستی فرمان ماشین را چسبیـده و به این طرف و ان طرف مـی چرخاند و ماشینی که هواپیما وار پرواز مـی کرد … دخترک خـواست جیغ بزند اما نفهمـیـد چه شـد که خـود را بیرون از ماشین و روی سنگ ریزه های کنار جاده یافت

دخترک شوک زده بود … نفهمـیـد چه شـد که فقط او بود و سرما هوا و گرمـی آتش … وقتی به خـود آمد که دیگر صدای جیغ و فریاد ها نمـی آمد … فقط صدای آتش بود که لحظه به لحظه بیشتر زبانه مـی کشیـد و شعله سرخش گسترده تر مـی شـد … زبانش بند آمده بود و قدرت تکلمش را از یاد برده بود … دلش مـی خـواست فریاد بکشـد اما نمـی تـوانست … دلش مـی خـواست بگویـد و طلب کمک کند برای خاموش کردن آتشی که به جان ماشینشان افتاده بود و داشت زندگیش را مـی سوزاند اما هیچ نگفت

جاده خلوت بود … فقط دخترک بود و خدا و ماشینی که مـی سوخت و زندگیش را هم مـی سوزاند … انگـار کسی در گوشش خـواند: در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن من خـود به چشم خـویشتن، دیـدم که جانم مـی رود و دیگر چیزی نفهمـیـد … کـاغذ را گرفت، از مرد تشکر کرد و بیرون آمد … به ارتفاع ساختمان قدیمـی اداره نگـاه کرد امروز صبح که زنگ زدند و خبر آمده شـدن مجوز را دادند، از خانه تا اینجا را پرواز کرده بود …

رمان یادگـاری از گذشتـه

دانلود رمان یادگاری از گذشته pdf اثر فاطمه غفرانی

دانلود رمان لاینحل pdf اثر مهدیه افشار

دانلود رمان لاینحل pdf اثر مهدیه افشار

دانلود رمان لاینحل pdf اثر مهدیه افشار pdf

نام : رمان لاینحل

نام نویسنده : مهدیه افشار

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 513

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان لاینحل

دانلود رمان لاینحل اثر مهدیه افشار به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

در این ساعت با ما باشیـد با زندگی بابیست رمانسور و فایتر 32 ساله و خـود ساختـه ای است که ناخـواستـه عاشق دختر کم سن و سال حاج ستار طباطبائی، معتمد بازار و محل مـیشـه، او برای به دست آوردنش هرکـاری مـی کنه، حتی بی آبرو کردن تلناز 19 ساله ای که تازه نامزد کرده …

خلاصه رمان لاینحل

پشت مـیز آرایش اتاقم نشستـه و زل زده بودم به عروسی که موهای بافتـه شـده اش، سلیقه ی نامزد سابقش بود … حتی لباس صورتی روشنش، هدیه ی همان مرد بود! آرایش ساده و رژ کمرنگش به عروس ها نمـی خـورد و دل خـونش، از چشم های بی فروغ و اشکی اش کـامل پیـدا بود! به عروسی زل زده بودم که باورم نمـی شـد آنقدر احمق و بیچاره باشـد … عروسی که تـوی دلم برایش آرزوی خـوشبختی مـی کردم و مـی دانستم که این آرزو را به گور خـواهد برد!

بی تـوجه به هیاهوی بیرون اتاق، هر از گـاهی نگـاهم را از آینه مـی گرفتم و به صفحه ی چت بارمان نگـاه مـی کردم؛ شایـد آن بالا جمله ی مزخرف در حال تایپ، نمایان شود … از بین همهمه ی بیرون، صدای پدرم را تشخیص مـی دادم که با خانواده ی داماد، سر تعداد سکه های مهریه ام باهم بحث مـی کردند! چه دل خـوشی داشتند!

نمـی دانستند عروس نگون بخت، غمبرک زده جلوی آینه با خاطرات نامزدی که هیچ وقت رسمـی نشـد، بازی مـی کند! بافت موهای بالی سرم، باعث سنگینی سرم شـده بود … دوست داشتم همه ی بافت های لعنتی را باز کنم، تمام موهایی که بارمان عاشقشان بود را از تـه ببرم و پرتشان کنم تـوی سطل زباله، جایی که لایقش بودند! عاشق خـودم هم بود و من مناسب ترین گزینه برای دور ریختـه شـدن بودم. برای بار هزارم پیام هام را خـواندم و تیک دوم آبی رنگی که آن گوشـه خـورده بود قلبم را به درد آورد …

قـیمت : 17000 تـومان

دانلود رمان لاینحل pdf اثر مهدیه افشار

دانلود رمان لعبت رمنده pdf اثر نیلوفر دلیریان

دانلود رمان لعبت رمنده pdf اثر نیلوفر دلیریان

دانلود رمان لعبت رمنده pdf اثر نیلوفر دلیریان pdf

نام : رمان لعبت رمنده

نام نویسنده : نیلوفر دلیریان

ژانر رمان : عاشقانه , اجتماعی

تعداد صفحات رمان : 16

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان لعبت رمنده

دانلود رمان لعبت رمنده اثر نیلوفر دلیریان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه کـامل با ویرایش و لینک مستقـیم رایگـان

بی شک همـیشـه یک طریق هست برای اینکه کسی را غیر معمولی دوست بداریم، به طور مثال لبخندش، مثلا چشم‌هایش، یا چشماش، چطور مـی گویند به او فکر نکن ، آدم وقتی جاییش درد مـیکند مـیتـواند بهش فکر نکند؟ من بند بند وجودم برایش درد مـیکند، قسم، قسم به نامش، قسم به سوگندم، سوگندی که لعبت است لعبتی خشن و لعبت رمنده …

خلاصه رمان لعبت رمنده

مسئول پیشخـوان نگـاهی به داروها و نگـاهی به پنجاه تـومنی انداخت … نیشخندی زد و گفت: خانوم خب اگـه ندارین عیب نداره مـیتـونیـد به اندازه ی پولتـون دارو ببریـد بقـیشو بعدا ببریـد … جان؟این الان چی گفت؟ اگـه نداریییـد؟ مـگـه چقدره؟ … خب سوگند خـودتـو اذیت نکن … نفس عمـیق بکش … حتما دو تـومن یا نهایت پنج تـومن کم دادی … نیشخندی مثل خـودش حوالش کردم و گفتم: لازم نکرده همشو مـیبرم

اشاره به پنجاه تـومنی کرد و گفت:هه با این؟ نه مثل اینکه این مردک کرم داشت … حالا درستـه حرفش منطقـی بود اما حق نداشت نیشخند بزنه مرتیکه ی گوریل … قـیافمو شبیه ادمای پولدار و اونایی کردم که مثلا مبلغ براشون مهم نیست … صدامو صاف کردم و با اعتماد بنفسی که نمـیـدونستم از کجا اومده گفتم: هر هر مـگـه این چشـه؟ اینی که بهش مـیگیـد اییین تراوله ها … اصلا شما مبلغ اصلی رو بگیـد ببینم مثلا چقدر فرق داره اصلا هر چی بود پنج تـومنم مـیزارم روش مـیـدم بهتـون.

مرده با یه نگـاهی که تـوش اره جون عمت خاصی موج مـیزد منو برانداز کرد، به مانتـوی مشکی رنگم که دیگـه بهتره بگم سفیـد رنگم با تردیـد و تمسخر نگـاه کرد … ابروهاشو بالا انداخت و به چشمام زل زد، خیلی جدی گفت: سی صد و هشتاد هزار تـومن … دهنم اندازه ی گلابی باز شـد … سی صد و هشتاد سر دو تا دونه امپول؟ منو باش فکر مـیکردم پنجاه مـیـدم بسه تازه برای بقـیش هم نقشـه کشیـده بودم … ولمون کن بابا فکر کنم ایسگـام کرده …

رمان لعبت رمنده

دانلود رمان لعبت رمنده pdf اثر نیلوفر دلیریان

1 2 3 4 5 126 127
صفحه بعدی