دانلود رمان هبه pdf اثر آذین بانو

دانلود رمان هبه pdf اثر آذین بانو pdf
نام : رمان هبه
نام نویسنده : آذین بانو
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات رمان : 748
پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته
شماره پشتیبانی : 09178769327
سرکار خانم زینب شورکی
قیمت : فقط 15 هزار تومان
دانلود رمان هبه اثر آذین بانو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان
هبه بخاطر نجات جانِ برادرش، که به جرم قتل زندان است، قراردادی که از سمت پدر مقتـول پیشنهاد شـده را قبول مـیکند که به قـیمتِ تمام زندگی اش، زندگی با امـیر حسامـی پسر لاقـیـد و بی تعهدی که تلاش مـیکند هبه را آزار بدهد …
خلاصه رمان هبه
آلا بیتابی مـیکرد و هبه فکر کرد این بهترین فرصت است که کمـی از جمعشان دور باشـد بلند شـدو رفت بطرف اسما آلا را از آغوشش گرفت و سر برد نزدیک گوشش و گفت: بده من ببرمش حوصله اینا رو ندارم. اسما آلا را به طرفش گرفت. آلا نق زد: بریم. بردش سمت همان اتاق خـوابی که خـودش آنجا مـی خـوابیـد. برای اطمـینان از اینکه صدای کمتری بیایـد در را هم بست. گونه ی آلا را بوسیـد: بیا بخـوابیم پیش هم. آلا خمـیازه کشیـد: خـوابم نمـیاد. هبه خنده اش گرفت: داری از خـواب بیهوش مـیشی بعد مقاومت مـیکنی. آلا نق زد:نه. -برات قصه بگم؟ سکوتش را که دیـد به رضایتش برای
شنیـدن قصه پی برد. و شروع کرد به گفتن قصه سیندرلایی که آلا خـواستـه بود و سال ها قبل شنیـده بودش ساعت نزدیک دوازده بود که آلا خـوابیـد. تلاش کرد دستش را به آرامـی از زیر سر آلا بیرون بکشـد. در گیر دار همـین تلاش بود که در باز شـد هبه پشتش به در بود و به گمان اینکه اسما آمده آرام زمزمه کرد: خـوابیـد تـو برو منم دستمو در بیارم مـیام بیرون. در که بستـه شـد هبه فکر کرد اسما بیرون رفتـه است اما قبل از آنکه برگردد طرف مخالف دستی دورش احاطه شـد و صدای امـیر حسامـی که در گوشش پچ زد: نمـیخـوام بری بیرون. هبه اخم کرد: هنوز چیزی بین منو تـو تغییر نکرده.
من همچنان به جدایی مصرم. امـیر حسام اخم کرد: غلط اضافه مـیکنی. هبه برگشت طرفش: مودب باش مـیگم حاج بابا دیگـه راهت نده اینجا ها. امـیر حسام داشت پرشور تـوی چشم هایش از چپ به ور تـوی چش راست نگـاه مـی کرد. _تا تـو اینجایی من مـیام شـده زمـین رو سوراخ کنم گفت و بوسیـدش هبه ناباور اسمش را نا مفهوم صدا زد… امـیر چانه اش را محکم گرفت و متحکم گفت منو پس نزن هبه، منو پس نزن که تمام دنیا رو به هم مـیزنم.. بوی ادکلن امـیر حسام که به مشامش رسیـد دلش زیر رو شـد. دست امـیر حسام را از دورش باز کرد و ملتمس گفت: ولم کن حالم داره به هم مـیخـوره …
قـیمت : 25000 تـومان