ژانر

دانلود رمان هبه pdf اثر آذین بانو

دانلود رمان هبه pdf اثر آذین بانو

دانلود رمان هبه pdf اثر آذین بانو pdf

نام : رمان هبه

نام نویسنده : آذین بانو

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 748

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان هبه اثر آذین بانو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

هبه بخاطر نجات جانِ برادرش، که به جرم قتل زندان است، قراردادی که از سمت پدر مقتـول پیشنهاد شـده را قبول مـیکند که به قـیمتِ تمام زندگی اش، زندگی با امـیر حسامـی پسر لاقـیـد و بی تعهدی که تلاش مـیکند هبه را آزار بدهد …

خلاصه رمان هبه

آلا بیتابی مـی‌کرد و هبه فکر کرد این بهترین فرصت است که کمـی از جمعشان دور باشـد بلند شـدو رفت بطرف اسما آلا را از آغوشش گرفت و سر برد نزدیک گوشش و گفت: بده من ببرمش حوصله اینا رو ندارم. اسما آلا را به طرفش گرفت. آلا نق زد: بریم. بردش سمت همان اتاق خـوابی که خـودش آنجا مـی خـوابیـد. برای اطمـینان از اینکه صدای کمتری بیایـد در را هم بست. گونه ی آلا را بوسیـد: بیا بخـوابیم پیش هم. آلا خمـیازه کشیـد: خـوابم نمـیاد. هبه خنده‌ اش گرفت: داری از خـواب بیهوش مـیشی بعد مقاومت مـیکنی. آلا نق زد:نه. -برات قصه بگم؟ سکوتش را که دیـد به رضایتش برای

شنیـدن قصه پی برد. و شروع کرد به گفتن قصه‌ سیندرلایی که آلا خـواستـه بود و سال ها قبل شنیـده بودش ساعت نزدیک دوازده بود که آلا خـوابیـد. تلاش کرد دستش را به آرامـی از زیر سر آلا بیرون بکشـد. در گیر دار همـین تلاش بود که در باز شـد هبه پشتش به در بود و به گمان اینکه اسما آمده آرام زمزمه کرد: خـوابیـد تـو برو منم دستمو در بیارم مـیام بیرون. در که بستـه شـد هبه فکر کرد اسما بیرون رفتـه است اما قبل از آنکه برگردد طرف مخالف دستی دورش احاطه شـد و صدای امـیر حسامـی که در گوشش پچ زد: نمـیخـوام بری بیرون. هبه اخم کرد: هنوز چیزی بین منو تـو تغییر نکرده.

من همچنان به جدایی مصرم. امـیر حسام اخم کرد: غلط اضافه مـیکنی. هبه برگشت طرفش: مودب باش مـیگم حاج بابا دیگـه راهت نده اینجا ها. امـیر حسام داشت پرشور تـوی چشم هایش از چپ به ور تـوی چش راست نگـاه مـی کرد. _تا تـو اینجایی من مـیام شـده زمـین رو سوراخ کنم گفت و بوسیـدش هبه ناباور اسمش را نا مفهوم صدا زد… امـیر چانه اش را محکم گرفت و متحکم گفت منو پس نزن هبه، منو پس نزن که تمام دنیا رو به هم مـیزنم.. بوی ادکلن امـیر حسام که به مشامش رسیـد دلش زیر رو شـد. دست امـیر حسام را از دورش باز کرد و ملتمس گفت: ولم کن حالم داره به هم مـیخـوره …

قـیمت : 25000 تـومان

دانلود رمان هبه pdf اثر آذین بانو

دانلود رمان همه ی من pdf اثر زهرا زنده دلان

دانلود رمان همه ی من pdf اثر زهرا زنده دلان

دانلود رمان همه ی من pdf اثر زهرا زنده دلان pdf

نام : رمان همه ی من

نام نویسنده : زهرا زنده دلان

ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات رمان : 704

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان همه ی من اثر زهرا زنده دلان با فرمت های pdf ، اندرویـد، آیفون و جاوا با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

سعیـد پسر جذاب و پولداری ست که عاشق دلناز شـده، دختری که خانواده ای پر از مشکل دارد و چرخ روزگـار طوری مـی چرخد که پدر سعیـد قصد تجاوز به او را مـی کند و در آخر سعیـد مـی ماند و دختری که عاشقش است و بخاطر دفاع از خـودش، پدرش را کشتـه …

خلاصه رمان همه ی من

خـوابیـده ی پشت چشمم رو بیـدار مـی کنه و داغی بیش از حدشون صورتم رو مـی سوزونه.نگـاه پر دردی به سمتم مـی ندازه و با صدای گرفتـه ای مـی گـه:

-بدبخت منم دلناز… منم که به اینجا رسیـدم. جمله ی آخرش شروعی برای انفجار بغضم مـی شـه، دستم رو بند بازوش مـی کنم و با هق هق لب مـی زنم.

-اینطوری نگو… تـوروخدا اینطوری نگو! تـوی حصارش گریه مـی کنم و خـودمو خالی کنم، گریه مـی کنم و به معنای واقعی سبک مـی شم، گریه مـی کنم و هزار بار تـوی دلم به خـودم لعنت مـی فرستم. دستام رو از شانه اش جدا مـی کنم و خیره تـوی چشم هاش مـی گم:

-منو… منو مـی بخشی عمران؟نگـاه پر حرفش مهمون چشم های منتظرم مـی شـه اما لباش تکونی نمـی خـوره، تکونی نمـی خـوره و قلبم هم به

تقلیـد ازش قصد اینکـارو مـی کنه. دوباره لب های لرزونم متحرک مـی شن و با لحنی مظلوم مـی گم:

-عمران؟ تـوروخدا! منو مـی بخشی؟ من اون آدمو از زندگیم بیرون مـی کنم، بهت قول مـی دم. تـوروخدا منو مـی بخشی؟ چشم های نم دارش از صورتم دل مـی کنه و همزمان زیر لب و با لحنی قاطع مـی گـه:

-نه! نمـی تـونم… اینکه یکی دیگـه جای منو به آسونی

گرفت، اینکه حتی تا مرز این خـواستـه که منو فراموش کنیرفتی، یعنی تموم شـده م برات! نمـی تـونم ببخشمت دلناز… نمـی تـونم… خیره و متعجب نگـاهش مـی کنم و اون بی هیچ حرفی  دست از بغل کشیـدنم بر مـی داره، قدمـی بر مـی داره و به سمت در خروج مسجد حرکت مـی کنه و من مات و شکست خـورده رو به گرمای سوزان خـورشیـد و دلگیری مشـهود مسجد مـی سپاره.

به سختی سرمو برمـی گردونم و رفتنش قلبم رو آتیش مـی زنه، دیگـه منو نمـی بخشـه؟ خدایا دیگـه منو نمـی بخشـه؟! بی رمق روی زمـین مـی شینم، دیگـه کـارم از گریه کردن گذشتـه… یه چیزی بالاتر از گریه سراغم اومده، یه چیزی که به راحتی نمـی تـونم ازش فرار کنم، به راحتی نمـی تـونم از خـودم جداش کنم،

مثل کوهی که آتش فشان شـدیـدیرو تـوی خـودش جا داده و نه مـی تـونه اجازه ی انفجار بده و  نه مـی تـونه اون حجم از آتیش و سنگ رو تـوی خـودش

تحمل کنه، مثل ابری شـدم که دائماً مـی باره و خبر بهش رسیـده این باریـدنت هیچ فایـده ای نداره… هیچ فایـده ای!

دستای بی جونم روی زمـین تکیه گـاهی برای بلند شـدنم مـی شن، قدم های بی رمقـی بر مـی دارم و با حال خنثی ای که نه دلش ترکیـدن و نه دلش خنثی بودن رو مـی خـواد از مسجد بیرون مـیام.

مسیر ده دقـیقه ای رو نیم ساعتـه طی مـی کنم و به محض رسیـدن به کوچه مون بغض گلوم رو مـی گیره. از این کوچه و محل بیزارم، از پدر و مادرم… از خـودم… از  خـودم… از خـودم که مثل این کوچه بوی لجن مـی دم، بوی خامـی و بچگی، بوی کثافت و خیانت! بوی خیانت… به خداکه حق داره منو نبخشـه…

به خدا حق داره حتی نگـاهمم نکنه، به خدا که سعیـد حق داره روز به روز باهام بد و بدتر بشـه، به خدا که حق دارن… ناحقـی کردم در حقشون و حالا از همـیشـه تنها ترم، از همـیشـه ….

قـیمت : 21500 تـومان

دانلود رمان همه ی من pdf اثر زهرا زنده دلان

دانلود رمان قلب آینه شکست pdf اثر نرگس نجمی

دانلود رمان قلب آینه شکست pdf اثر نرگس نجمی

دانلود رمان قلب آینه شکست pdf اثر نرگس نجمی pdf

نام : رمان قلب آینه شکست

نام نویسنده : نرگس نجمی

ژانر رمان : پلیسی، جنایی، معمایی

تعداد صفحات رمان : 1419

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان قلب آیینه شکست

دانلود رمان قلب آیینه شکست اثر نرگس نجمـی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون ویرایش شـده با لینک مستقـیم رایگـان

مخبر، بعد از سالها قهر و قطع رابطه با تنها خـواهرش، تصمـیم مـیگیره با یه مهمونی شام خـواهرش رو‌ ملاقات کنه ولی صبح روز بعد جسد تکه تکه شـده مخبر در حالی که تمام بدنش شِیو شـده و صورتش بصورت زنونه آرایش شـده برای خانواده اش فرستاده‌ مـیشـه، هر قسمت از بدنش برای یکی از اعضای خانواده اش، پلیس برای تحقـیق وارد ماجرا مـیشـه که …

خلاصه رمان قلب آیینه شکست

برای هر کدام از آنها درد معنایی داشت فراتر از دندانی که حتی اگر از دست مـیرفت هم هیچ تغییری ایجاد نمـیکرد. برای یکی درد همـیشـه سرکوب شـدن بود و برای دیگری تحمل خیانت و برای یکی لب بستن رو به ظلم. درد در وجود آنها ریشـه داشت. آنقدر عمـیق که لبخند ملیحه رنگ باخت و دست ماهچهره روی موهایش نشست تا نیمرخ ماه گرفتـه اش را بیشتر زیر آنها پنهان کند

و عفیفه قدم کند کرد و جای مـیزی که بایـد سینی سنگین در دستش را روی آن مـیگذاشت گم کرد. غزاله با دیـدن قدم های سست عفیفه، سینی را از او گرفت و عفیفه به سرعت از سالن بیرون رفت. مخبر به غزاله نگـاه کرد. -حقا که دست پرورده ی لعیایی؛ گدا زاده. مـیمـیری یه روز بشینی و بذاری مستخدم کـارش رو بکنه؟

غزاله به سرعت به طرف مخبر رفت و موهای سفیـدش را بوسیـد. -قربون شما که اشراف زاده ای. یه شب من گدا زاده رو تحمل کنیـد تا بتـونم یه دل سیر گمشـده ی خاندان کبیری رو ببینم. آهو تمام تلاشش را کرد تا حرف نزند؛ تا مثل همـیشـه او نباشـد که جواب تندگویی های پدربزرگش را مـیـدهد و متـهم شود به حاضر جوابی و بی ادبی

ملیحه زمزمه کرد -گمشـده… گمشـده… مخبر خندیـد. -فرقه بین گمشـده و خـودگم کرده. ملیحه خانم خـودش رو از ما نمـیـدونست که خـودش رو گم و گور کرد. سامان که دیـد باز هم شرایط برای ملیحه سخت مـیشود از جا بلند شـد. -شام حاضره؟ غزاله کـاسه های ماست و زیتـون را سریع روی مـیز چیـد و سینی را در دست گرفت. -حاضره

عفیفه با سینی بزرگ باقالی پلو وارد سالن شـد که ماهچهره ایستاد. -لطفا سریعتر عفیفه. عفیفه سری تکـان داد و از سالن بیرون رفت و غزاله به دنبالش. مخبر نگـاهی به ماهچهره انداخت و پوزخند زد. -لطفا! مادربزرگ که این بشـه، نوه مـیشـه یکی مثل غزاله. آهو که طاقتش طاق شـده بود از جا بلند شـد. -یه امشب رو بذاریـد غذا از گلومون پایین بره پدربزرگ

همهی ما مـیـدونیم از دیـد شما چی هستیم. من و غزاله گدا زادهایم و کـامـیار بیعرضه. سامان متجدد تـو خالی و مادربزرگ، مفتخـور بدترکیب. انقدر گفتیـد که همه حفظ شـدیم و در حقـیقت دیگـه روی ما اثر نداره. حالا اجازه مـیـدیـد این یه لقمه غذا رو بخـوریم و با عمه بیشتر آشنا بشیم یا همه مثل همـیشـه …

دانلود رمان قلب آینه شکست

دانلود رمان قلب آینه شکست pdf اثر نرگس نجمی

دانلود رمان شاپرک pdf اثر عاطفه میاندره

دانلود رمان شاپرک pdf اثر عاطفه میاندره

دانلود رمان شاپرک pdf اثر عاطفه میاندره pdf

نام : رمان شاپرک

نام نویسنده : عاطفه میاندره

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1269

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان شاپرک pdf اثر عاطفه میاندره

دانلود رمان بخشش افسون pdf اثر سارا ترسه

دانلود رمان بخشش افسون pdf اثر سارا ترسه

دانلود رمان بخشش افسون pdf اثر سارا ترسه pdf

نام : رمان بخشش افسون

نام نویسنده : سارا ترسه

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 275

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان بخشش افسون اثر سارا ترسه (نویسنده انجمن بیست رمان) با فرمت های pdf ، اندرویـد، آیفون و جاوا با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

این یک ساعت عزیز دیگر به اتاقم نیامد. مـی‌دانم دلش خـون است برای منی که چند ساعتی است کف اتاقم دراز کشیـده‌ام و از سر ناچاری اشک مـی‌ریزم. تنم خشک شـده است. تیغه‌ی بینی‌ام مـی‌سوزد از اشک‌هایی که چون دانه‌های تسبیح پی هم روانه مـی‌شوند. بیشتر از همه با خـودم لج کرده‌ام. مثل آدم افسرده‌ای روی پارکت‌ها دراز کشیـده‌ام و اشک مـی‌ریزم. به پند و اندرزهای عزیزی که احتمالا نمـی‌داند این افسون چه مرگش شـده است. تـوجّهی نمـی کنم…

خلاصه رمان بخشش افسون

از بیرون صدایی به گوشم مـی‌رسد. مـی‌دانم دورهمـی‌های حاج فرامرز و خانواده‌اش شروع شـده. من هم قبلاًها یعنی همان موقع‌هایی که خـوش خـوشانم بود و بابا را کنار خـودم داشتم، یکی از همـین مهمان‌ها بودم؛ ولی حالا دو سالی مـی‌شود که دیگر مـیزبان به حساب مـی‌آیم. پوزخندی مـی‌زنم. چقدر ذوق و شوق داشتم برای آمدن به خانه آقاجانم. برای نشستن در این جمع با‌صفا. تعریف‌های با آب و تاب مهتاب و مـینا و گـاهی هم دنیا. و مهم‌تر از آنها دیـدن او، دیـدن اویی که تا رسیـدن به جمع دورهمـی، قلبم تا حلقم مـی‌آمد.

حالا حتی حوصله‌اش را هم ندارم. حتماً الان عزیز گریه مـی‌کند. زن عموها و عمه‌هایم نصیحتم مـی‌کنند که چرا خـودم را اسیر اتاقم کرده‌ام و احتمالاً افسرده خـواهم شـد… مـی‌دانم نگرانند ولی بگذار باشند، به درک! بعد از مرگ بابا حمـیـدم با خـود مـی‌اندیشیـدم که مادرم وقتی مرا آورد و وبال گردن آقاجانم کرد و خـود رفت پی زندگی‌اش؛ آیا اصلاً به من فکر مـی‌کرد؟!

چرا کسی حتی به روی خـودش نیاورد که مادرم مرا رها کرده و رفتـه پی یللی تللی خـودش؟ آقاجان با آن ابهت‌اش چرا نگفت که چرا بچه‌ات را رها مـی‌کنی؟ نگو دور از جانم مرا این همه سال الاغی، چیزی حساب کرده‌اند و گفتند نمـی‌فهمد که کلاه بر سرش گذاشتـه‌ایم و آن کتایون از خدا بی‌خبر اصلاً مادرش نیست! این‌ها را از پچ‌پچ‌های عزیزم با آقاجان و پسرانش شنیـدم و به راستی اگر مادرم بود، بایـد شک مـی‌کردم.

قـیمت : تـومان

دانلود رمان بخشش افسون pdf اثر سارا ترسه

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق pdf اثر زهرا عبدی (دلربا)

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق pdf اثر زهرا عبدی (دلربا)

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق pdf اثر زهرا عبدی (دلربا) pdf

نام : رمان تعبیر دل همراه با عشق

نام نویسنده : زهرا عبدی (دلربا)

ژانر رمان : عاشقانه، پلیسی، معمایی

تعداد صفحات رمان : 493

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق اثر زهرا عبدی (دلربا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

نازگل، دختری با رایحه ای ساده و دل نازک، دختریست که ناز پرورده پدر و مادرش است، غم با او و دل او بیگـانه است، درست گفتـه اند که اگر پدر و مادرت تـو را تربیت نکنند، آن وقت روزگـار تـو را با تجربه های تلخ و سنگینش تربیت مـی کند، ماجرا از یک اتفاق شروع مـی شود، بله از یک اتفاق! در یک روز بارانی حادثه ای رخ مـی دهد که دختر ساده ما، مـی شود درد و رنج، حال روزگـار مـی گذرد دیگر او ساده و دلنازک نیست …

خلاصه رمان تعبیر دل همراه با عشق

محو اطرافم بودم ،بی خیال دختر چیکـار نگـاه مردم داری،آرام قدم هایم را برداشتم وارد یک مغازه دنج شـدم .آخ که مـی مـیرم برای لباس های شب،برق ونگـارشون وجمـیعت مردم هه ،بذار ببینم این ماه عروسی داریم یا خیر،با اطلاعاتی که در مغزم است مـی بینم که این ماه عروسی نازین ومهراد است دختر عمو وپسر عمویم هستند

با اینکه اعتقادی به ازدواج فامـیلی نداشتم ولی این دو خیلی بهم مـی آیند…انگـار یک جفت روحی هستند …. دستـه ای کیفم را محکم مـیان انگشتانم گرفتم،دستم را تکـان دادم تاکسی ایستاد ومن سوار شـدم ،در راه بودم که گوشی ام زنگ خـورد ،دکمه اتصال  را فشردم. :بله؟ رویا :بهههه نازگل جون خـوبی ،حال واحوال؟ :بنال رویا!

رویا: نوچ نوچ این چه طرز صحبتـه؟ نمـی گی قطع کنم! رویا: باشـه حالا تـوعم،مـی گم امروز بیا خـونمون قراره برای رامـین جشن بگیریم! :چه جشنی!؟ رویا:تـولدشـه خبرش. :ساعت چند بیام؟ رویا:الان که ۱۲تـو ۳بیا. :اوکی باش فعلا. رویا:باشـه گلم فعلا…منتظرتم. تماس قطع شـد. وهم زمان تاکسی هم ایستاد.کرایه را دادم و راهی خانه شـدم

چادرم را که کمـی خاکی شـده بود تکـاندم ،آخر ،مادرم وسواس داشت طاقت کثیفی را حتی یک ثانیه هم نداشت…اگر من را خاکی مـیـدیـد ،بایـد سه ساعت غرغرهای شیرینش را تحمل مـی کردم ،خطر از بیخ گوشم گذشت. در را با کلیـد زاپاسی که در اختیارم گذاشتـه بودند باز کردم. آرام در خانه را باز کردم و در همان حال هم کتانی های سفیـدم را از پایم خارج کردم

وارد هال شـدم مادر را دیـدم که مـیز را تمـیز مـی کرد.:سلام مامان. مادر:سلام ،خـوبی کجایی تـو؟ :بیرون بودم. مادر:آها ،مـی گم نازگل ناهار درست کن که من دیگـه کمر ندارم.از صبح دارم خـونه رو تمـیز مـی کنم. چشم بلند و بالایی گفتم و به سمت اتاقم روانه شـدم…تا لباس هایم را تعویض کنم و دست و صورتی آب بزنم و پاک کنم …

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق pdf اثر زهرا عبدی (دلربا)

دانلود رمان میراث pdf اثر نگار رازقندی

دانلود رمان میراث pdf اثر نگار رازقندی

دانلود رمان میراث pdf اثر نگار رازقندی pdf

نام : رمان میراث

نام نویسنده : نگار رازقندی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1518

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

رمان مـیراث نگـار رازقندی

دانلود رمان مـیراث اثر نگـار رازقندی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

کـاربران وفادار بیست رمان، رمان جدیـد دیگری از خانم رازقندی / ماهور تمام زندگیش رو وقف پسرش کرده و به خاطر مـیراث مجبور مـیشـه بعد از مرگ شوهرش، با برادر شوهرش ازدواج‌ کنه، ورودش به زندگی حامـی همزمان مـیشـه با برملا شـدن راز های بزرگی از زندگی هر دوشون، کلی عشقـی که بلا تکلیفه …

خلاصه رمان مـیراث نگـار رازقندی

سرم رو بلند کردم و قاشق و چنگـال رو مـیون دست هام گرفتم … قبل از این که شروع کنم، لیوان آب کنار دستم رو سر کشیـدم و عرق روی پیشونیم رو با گوشـه شالم پاک کردم … صدای آهستـه مامان کنار گوشم باعث شـد به خـودم بیام و قاشقـی از برنجم رو ببلعم … بخـور ماهور، رنگ به رخسارت نمونده کم مونده وسط مجلس از حال بری! به فکر خـودت نیستی به فکر اون طفل معصوم تـو شکمت باش … چشم روی هم گذاشتم و با درد لقمه بعدی رو فرو بردم که صدای پر جذبه و خش دار حاجی باعث شـد دوباره مـیل به غذام رو از دست بدم و سرم رو بالا بیارم

عروس کوچیکه … قطعا که با من بود! شالم رو مرتب کردم و با صدای آرومـی از انتـهای مـیز زمزمه کردم: بله؟ تسبیح مهره درستش رو از دور انگشتانش باز کرد و روی مـیز گذاشت و به صندلیش تکیه داد و با همـین صلابت همـیشگیش ادامه داد: امشب دیگـه بایـد رخت سیاهو از تنت در بیاری! خـوبیت نداره زن حامله بعد چهلم هنوز سیاه پوش شوهرش باشـه … آنقدر بی تفاوت راجب مرگ هیراد صحبت مـی کرد که انگـار اون هرگز پسرش نبوده و جز این تخم و ترکه به حساب نمـی اومده

حاجی یا به عبارتی حاج دایی، به عادت همـیشگیش خلال دندونی برداشت و بی تـوجه به چهره در هم آمـیختم لای دندون هاش رو تمـیز کرد … سکوت سنگینی که تـوی فضا حاکم شـده بود حس آشوبی درونم زنده مـی کرد … مونا جون که کنارم نشستـه بود به طرفم خم شـد و دم گوشم پچ زد: حرف های حاج بابا رو که به دل نگرفتی؟ مـی دونی اون چیزی تـو دلش نداره …

قـیمت : 20000 تـومان

دانلود رمان میراث pdf اثر نگار رازقندی

دانلود رمان نمسیس pdf اثر مطهره حیدری

دانلود رمان نمسیس pdf اثر مطهره حیدری

دانلود رمان نمسیس pdf اثر مطهره حیدری pdf

نام : رمان نمسیس

نام نویسنده : مطهره حیدری

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 2027

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان نمسیس اثر مطهره حیـدری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

وقتی یه ببر و زخمـی مـیکنی بایـد هر لحظه بترسی چون انتظار تیکه پاره شـدنت از طرف اون یچیزی بالای صده مرد زخمـی داستانمون چی به سرش اومده که فقط از زندگی دریـدن بلده؟ چه دیواری کوتاه تر از دختری که پاش تازه به بازی جدیـد ببر زخمـیمون باز شـده؟ ایندفعه مرد داستانمون بازم مـیـدره یا ….. دل مـیـده …

خلاصه رمان نمسیس

عصبی از چرت و پرت گویی هاش چشمهام و بستم و دندون روی دندون ساییـدم.

– سود اینکـار خیلی بالاست لطفا ًبا پدرتـون…

از کوره در رفتم که یه دفعه چشم باز کردم و همراه با خم شـدنم روی مـیز داد زدم: مردک انگـار حالیت نمـیشـه چی مـیگم نه؟

متقابلا خم شـد و مصرانه گفت: خـواهش مـیکنم پدرتـون و راضی کنیـد بدون کمک ایشون نمـی تـونیم محموله رو رد کنیم.

همراه با ضربه ای که به مـیز زدم بلند شـدم و فریاد کشیـدم: به درک! اصلا به من چه؟ نمـی فهمـی مـیگم چند سالیه از این کثافت کـاریها کنار کشیـدم؟

به سمتش مـیز رو دور زدم که سریع بلند شـد. بازوش و گرفتم و با قدرت تن لش چاقش و به سمت در کشیـدم.

– ببینیـد اگـه پدرتـون و راضی کنیـد بخشی از سودم و بهتـون مـیـدم.

بدون لحظه ای لغزش در رو باز کردم و انداختمش بیرون که تند به سمتم چرخیـد.

– جناب بزرگمهر…

رو به سالار با خشم غریـدم: بندازش بیرون.

و پس بندش در رو محکم بستم. با صورتی برافروختـه پلک روی هم گذاشتم و با رد کردن یه دستم زیر کت و گذاشتنش روی پهلو اون دستم و به پیشونیم

کشیـدم. مردک زبون نفهم!

به سمت تلفن روی مـیز رفتم و بعد از برداشتنش شماره ی صفر رو گرفتم.

– درخدمتم آقا.

– قهوه بیار اتاقم.

– چشم.

تلفن و گذاشتم و به سمت پنجرهی تمام قد رفتم، جایی که مـیشـد شـهر زیر پام دیـد و حس قدرت و غرور لذت بخشی و بهم مـیـداد. از جا سیگـاری طلیی تـوی جیبم یه نخ بیرون کشیـدم و بین دو لبم گذاشتم. با فنک روشنش کردم و هم زمان با برگردوندن فندک تـوی جیبم مک عمـیقـی بهش زدم و دودش و بیرون فرستادم که بوی شکلات مانندش تـوی مشامم پیچیـد.

قـیمت : 15000 تـومان

دانلود رمان نمسیس pdf اثر مطهره حیدری

دانلود رمان هزارچم pdf اثر زینب ایلخانی

دانلود رمان هزارچم pdf اثر زینب ایلخانی

دانلود رمان هزارچم pdf اثر زینب ایلخانی pdf

نام : رمان هزارچم

نام نویسنده : زینب ایلخانی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 13

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان هزار چم اثر زینب ایلخانی با فرمت های pdf ، اندرویـد، آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

هم اکنون عاشقانه ای جدیـد از دختری در یک خانواده سنتی با عقایـد محدود که دل در گرو قهرمان داستان حاج امـیر جبارزاده دارد، جوانمردى پهلوان مسلک که خصوصیات ویژه خاصى دارد، اما دست تقدیر و اشتباهات مختص سن کم ریحانه باعث ازدواج اشتباه او با شـهاب جبارزاده پسر عموى حاج امـیر ، مـی شود، ازدواجی که تنها از سر انتقام بچگـانه شـهاب مـی باشـد، حاج امـیر که پسر عموی بزرگتر شـهاب است و همـیشـه حکم پدر او را داشتـه است از عشق و احساس خـویش نسبت به ریحانه چشم پوشى مـیکند و این شروع اولین چم از هزارچم روایت است …

خلاصه رمان هزار چم

این روزها منتظرم کسى حرفی بزند … عطری شبیهش پیـدا شود … یا حتی از کوچه ای رد شوم و از خانه ای بوی قرمه سبزى بیایـد و من بغض کنم و اشک بریزم … این غذاى مورد علاقه اوست … این جمله اوست … این عطر اوست … این اوست! … آن اوست! … خدایا یک “او” … همه زندگی ام بود، یک دو حرفى ساده … عادت داشت با هر زن نامحرمى که همکلام مـیشـد، آبجى خطابش کند.

اما هیچ وقت هیچ وقت به من آبجى نگفت … اوایل ریحانه خانوم بودم و بعد ترها ریحان گلى اش شـدم … با همان بغض سمج و گلوگیر، از راننده مـیپرسم: آقا مـیشـه مسافر دیگـه اى نزنی؟ … راننده سرى تکـام مـیـدهد … کرایه ات مـیره بالاها !

جلو مـیروم … در ماشین را باز مـیکنم … عیب نداره … راننده هنوز مردد است … کجا پیاده مـیشی؟ …هزار چَم!

خدا مـیـداند با گفتنش چه طور بغضم سر باز مـیکند و من براى اینکه راننده اشکهایم را نبیند سریع سوار مـیشوم و در را مـیبندم … راننده که سوار مـیشود، قبل از بستن در، “یاعلى” مـیگویـد … بی اختیار سرم را بالا مـی آورم … صدایش در سرم که نه، در جانم مـیپیچد و من به دنبال خـودش در این فضای چند وجبی ماشین مـیگردم … اما جز من و راننده، کسى اینجا نیست …

كسی نيست به رسم خداحافظ، دستش را كه هميشـه تسبيح كهربايش ميان فاصله انگشت هايش جا خـوش

كرده را به پيشانی اش بزند و نام مولایش را صدا بزند …

قـیمت : 23000 تـومان

دانلود رمان هزارچم pdf اثر زینب ایلخانی

دانلود رمان مرشد و مارگریتا pdf اثر میخائیل بولگاکف (مترجم: عباس میلانی)

دانلود رمان مرشد و مارگریتا pdf اثر میخائیل بولگاکف (مترجم: عباس میلانی)

دانلود رمان مرشد و مارگریتا pdf اثر میخائیل بولگاکف (مترجم: عباس میلانی) pdf

نام : رمان مرشد و مارگریتا

نام نویسنده : میخائیل بولگاکف (مترجم: عباس میلانی)

ژانر رمان : عاشقانه، تخیلی، ادبی، طنز

تعداد صفحات رمان : 463

پشتیبانی 24 ساعته هفت روز هفته

شماره پشتیبانی : 09178769327

سرکار خانم زینب شورکی

قیمت : فقط 15 هزار تومان

دانلود رمان مرشـد و مارگریتا اثر مـیخائیل بولگـاکف (مترجم: عباس مـیلانی) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

مرشـد و مارگریتا، سه روایت جذاب و موازی و در هم تنیـده در دو برهه تاریخی دارد. رابطه مرشـد و ماگریتا و عشق مـیان آن‌ها همزمان با روایت سفر شیطان به مسکو و تـوصیف فضای مـیان طبقه حاکمه و عوامل دوربرشان؛ و همـینطور داستان زندگی پونتیوس پیلاطس، قـیصر روم در زمان مصلوب شـدن عیسی مسیح. درواقع داستان اول این دو داستان را به هم پیوند مـی دهد‌. مرشـد و مارگریتا کتابی دارای مفاهیم فلسفی عمـیق است که بعد از اتمام کتاب نیز ذهن همچنان درگیر آن مفاهیم است …

خلاصه رمان مرشـد و مارگریتا

“مارگریتا” خـواننده همراه من بیا که گفتـه است عشق واقعی و حقـیقـی و ابدی وجود ندارد؟ زبان دروغگو بریـده باد! فقط همراه من، و من بیا تا این عشق را نشانت دهم. وقتی مرشـد در آن ساعت قبل از نیمه شب در بیمارستان به ایوان گفت که مارگریتا فراموشش کرده اشتباه مـیکرد. چنین چیزی غیر ممکن بود. واضح است که فراموشش نکرده بود. اول بایـد رازی را بر ملا کنیم که مرشـد از گفتنش به ایوان پرهیز داشت. نام معشوقه محبوبش مارگریتا نیکولايونا بود. هر آنچه مرشـد درباره او به شاعر بیچاره گفت. عين حقـیقت بود زیبا و تیزهوش بود. این هم حقـیقت

داشت که بسیاری از زنان حاضر بودند همه چیز خـود را بدهند و جای مارگریتا نیکولایونا باشند. مارگریتا که ساله سی و بی فرزند بود، با نویسنده و دانشمندی نابغه ازدواج کرده بود که تحقـیقاتش برای کشور بسیار مهم تلقـی مـیشـد. شوهرش جوان و خـوش بر و رو و مهربان و درستکـار بود و او را سخت دوست مـی داشت. مارگریتا نیکولایونا و همسرش به تنهایی در تمام طبقه فوقانی یک خانه زیبا زندگی مـیکردند که در مـیان باغی در یکی از کوچه های فرعی آربات واقع شـده خانه بسیار زیبایی بود اگر مایلیـد مـیتـوانیـد خـودتان برویـد و ساختمان را ببینیـد. کـافی است از من بپرسیـد تا

نشانی و چم و خم راه را نشانتان دهم؛ خانه تا به امروز سرجایش باقـی است. مارگریتا نیکولایونا هرگز از لحاظ مالی کم و کسری نداشت. هرچه دلش مـی‌خـواست مـی‌تـوانست بخرد شوهرش دوستان جالب زیادی داشت. مارگریتا هرگز مجبور به آشپزی نبود طعم مصائب زندگی در یک آپارتمان اشتراکی را نچشیـده بود. در یک کلام… آیا زن خـوشبختی بود؟ هرگز، حتی برای یک دم هم خـوشبخت نبود. از نوزده سالگی یعنی از زمانی که ازدواج کرده و به آپارتمان جدیـدش نقل مکـان کرده بود هرگز رنگ خـوشبختی را ندیـده بود. ای خدایان! مـگر این زن دیگر چه مـی‌خـواست؟

دانلود رمان مرشـد و مارگریتا

دانلود رمان مرشد و مارگریتا pdf اثر میخائیل بولگاکف (مترجم: عباس میلانی)

صفحه بعدیصفحه قبلی